ابوتراب زمین

خدا همین که تو را آفرید تحسین کرد

برای شخص شخیصت بهشت تضمین کرد

 

خدا همین که تو را آفرید، ختم رسل

تمام عرش خدا را به شوق آذین کرد

 

خدا همین که تو را آفرید، در دستت

مس وجود مرا داد و ظرف زرّین کرد

 

خدا همین که تو را آفرید، در گوشت

شهادتین و اذان و اقامه تلقین کرد

 

خدا همین که تو را آفرید، تا محشر

تو را برای امیری به خلق تعیین کرد

 

که «لافتی» به جز «الا علی» نمی‌خواهد

زمین به غیر تو مولا ولی نمی‌خواهد

 

«سقیفه» سقف سخیفی است در برابر تو

عدو کجا و سرانگشت دست خیبر تو

 

نصیب دشمن تو دومی اگر شده است

نبی به روز «مؤاخاه» شد برادر تو

 

چه غم که راحت دنیا شود به کام رقیب

خوش است جلوۀ کرّار روز محشر تو

 

سلام حق به ابوطالبی که شد پدرت

هزار جان گرامی فدای مادر تو

 

ابوتراب زمین! مشت خاک در دستت

به کیمیای نگاهی شود «ابوذر» تو

 

اگر که «لم یکن» از بهر حق شبیه و شریک

نظیر فاطمه کفوی نبود همسر تو

 

امام داعی دوزخ چگونه جرأت کرد

به غصب و کینه نشیند به روی منبر تو

 

اگر که کعبه شده مولد شریف ولی

بگو به دشمن نادان: نگرد دور علی

 

تویی کسی که به بدر و اُحُد تقدُّم داشت

میان معرکه از جان و دل تلاطم داشت

 

کسی که در بر کفّار چون «اشدّاء» و

به روی طفل یتیمی گل تبسُّم داشت

 

کسی که با لب پاکش به «لیله الإسری»

خطاب حضرت خاتم، خدا تکلّم داشت

 

تویی کسی که به نان جوی کفایت کرد

نه شوق زیور دنیا، نه میل گندم داشت

 

کسی که خانۀ خشتی نشین عالم بود

اگر چه عرش، بهشت، آسمان هفتم داشت

 

کسی که قطرۀ دریای بی کران تو شد

کجا نیاز به خاک و غم تیمّم داشت

 

تو جبرئیل امین را معلّمی کردی

سرشت شیعۀ خود را تو فاطمی کردی

 

ظهور ظاهر و باطن، نهان پیدایی

ولیّ ذات خداوند حیّ یکتایی

 

نبی ست آیۀ «والشّمس» و تو «ضحیها»یش

تو نصّ «و القمری»، تو «إذا تلیها»یی

 

تویی صراط و تویی محشر و تویی میزان

مسیر ناجی «محفوفه بالبلایا»یی

 

تو جانشین و پسر عمّ و نفس و لحم و دم

«ألم یجدک یتیما» الی «فآوی» یی

 

به رغم ماندن جبریل از ادامه راه

به شانه شانۀ احمد «دَنا» «تدلّی» یی

 

تمام خلق خدا یک طرف، که حضرت تو

امام و رهبر و محبوب و شوی زهرایی

 

که با تمام توانش به دوست پیمان بست

میان شعله و در راه را به عدوان بست

 

تویی وجود نبی یا نبی وجود تو بود

ملک به روز ازل گرم در سجود تو بود

 

سرشت توست «کمشکوه فی زجاجه» علی!

و جنس «نور علی نور» تار و پود تو بود

 

از ابتدای زمان تا به انتهای جهان

به عقل ناقص ما کمتر از حدود تو بود

 

تویی تو فاتح کعبه، تویی عروج خلیل

به روی دوش نبی نقطۀ فرود تو بود

 

حلال زاده شد آن کس که «وال من والاه»

حرام زاده شد آن کس که از جحود تو بود

 

فدای فاطمه آن بضعۀ رسول خدا

که بعد رحلت جانسوز او عمود تو بود

 

کسی که سوره شد و سیّد النسای خدا

اگر نبود علی جان! «لما خَلَقتُکُما»

 

مقدّرات زمین از نگات می‌ریزد

به آیه آیۀ چشمت سمات می‌ریزد

 

به دست بت شکنت ای خلیل دشمن کش

شکوه و شوکت لات و منات می‌ریزد

 

صفای کعبه به آن مستجار هیبت توست

که از شکاف سفیدش صِفات می‌ریزد

 

اگر چه خصم تو قرآن هزار دوره کند

دهان کف زده لاتائلات می‌ریزد

 

به کوچه کوچه کوفه مسیح منتظر ست

که ذرّه ذرّه گامت حیات می‌ریزد

 

نه در میانۀ صفّین بلکه پیوسته

ز چشمه سار نگاهت فرات می‌ریزد

 

سلام من به حسینت، به جسم بی سر او

که از سفینۀ نوحش نجات می‌ریزد

 

خدا کند که بمیرم میان هیئت او

خدا کند بشوم چون غبار تربت او

شاعر: مجید لشکری